سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
[ و به یکى از یاران خود فرمود هنگامى که او از بیمارى شکوه نمود . ] خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند ، چه در بیمارى مزدى نیست ، لیکن گناهان را مى‏کاهد و مى‏پیراید چون پیراستن برگ درختان ، و مزد درگفتارست به زبان ، و کردار با گامها و دستان ، و خداى سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک بنده هر بنده را که خواهد به بهشت درآورد . [ و مى‏گویم ، امام علیه السّلام راست گفت که در بیمارى مزد نیست ، چه بیمارى از جمله چیزهاست که آن را عوض است نه مزد چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتى است که از جانب خدا بر بنده آید ، چون دردها و بیماریها و مانند آن ، و مزد و پاداش در مقابل کارى است که بنده کند ، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأى رساى او اقتضا کند آن را بیان فرمود . ] [نهج البلاغه]
چگونه می توانم تو را ببخشم ؟ - دست نوشته های یک لاک پشت

شلمان !!

هنوز هم خون ته دستشویی ریخته بود . با اینکه تمام خونهای دستش را شسته بود ولی آب قرمز بود . احساس ترسی تمام وجودش را گرفته بود . او تنها یک بچه بود . ولی سعی کرده بود با اسلحه اش او را تهدید کند . نه ! آن بچه تنها می خواست او را بترساند . شاید هم می خواست شوخی کند . آب هنوز قرمز بود . نمی دانست از کجا شروع شد . ابتدا بچه اسلحه کشید یا او ؟ البته که بچه بروی او اسلحه کشیده بود . توی دانشکده به او یاد داده بودند که اجازه ندهند مجرم بروی آنها اسلحه بکشند . درست همانند دوئل بود هرکه زودتر اسلحه اش بیرون بود زنده می ماند . ولی او تنها یک بچه بود . شاید 10 یا 12 سال داشت ولی بیشتر نبود . او تنها یک پسر بچه بود . شاید هم دست نشانده یک قاتل حرفه ای . درست است . خشم را در چشمان معصومش دیده بود . ولی این به آن دلیل نبود که او ابتدا پدر بچه را کشته بود ؟ البته که حق پدرش بود . او یک دزد فراری بود . هفته پیش بانکی را مسلحانه مورد سرقت قرار داده بودند . البته به کسی شلیک نکرده بود . بعدا مشخص شده بود که اسلحه اش خالی بوده است . ولی کسی که صد میلیون تومان از بانک دزدیده بود چرا باید در چنین خرابه ای زندگی می کرد ؟ این می توانست دلیل بر فقرش باشد . این روزها اسلحه به راحتی به دست مردم می رسید . پول زیادی هم نمی خواست . این زیادی اسلحه در بین مردم دلیلی بر گم شدن اسلحه های پاسگاه های بود . ولی چرا این آب هنوز قرمز بود . دستانش از بس آب خورده بود دیگر به حالت چروک در آمده بود . او نباید آن  مرد را می کشت . او مردی بود که برای خانواده اش زحمت می کشید . شاید همانند همه مردان دیگر به بن بست رسیده بود . چشمانش را بست . اسلحه را بالا برد و تنها یک گلوله در سینه مرد خالی کرد . چرا ؟ چون به او گفته بودند خوک کثیف ؟ یا چون به او گفته بودند کلاش ؟ این تنها شلیک مرد به او بود . ولی چرا فرزندش را نیز کشته بود ؟ دفاع از خود . این دقیقا جمله ای بود که همیشه می توانست آدم را نجات دهد . او قاتل نبود . تنها به وظیفه اش عمل کرده بود .

در دستشویی باز شد و مردی وارد شد : هی !! تو هنوز اینجایی ؟ بیا رئیس می خواد باهات حرف بزنه . فکر کنم ازت یه تقدیر درست و حسابی به عمل بیاد . می دونی ؟ بانک یه جایزه کلفت برای دستگیری این دزده گذاشته بود ولی فکر کنم برای حفظ پرستیژ اداری باید پسش بدی . مهم نیست . بعدا بهترش گیرت میاد . فعلا بیا تا رئیس از سر کیف نیفتاده .

مرد لبخندی زد و شیر آب را بست . دستمالی به دست گرفت و دستش را خشک کرد . دستمال هم سرخ شد .

 

شلمان !!

عکس . این همش تقصیر سروره که عکسش باز نمیشه . روی من کلیک کنید باز میشه !!  

 


موضوعات یادداشت
شنبه 83 اسفند 29 ساعت 2:6 عصر

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
موضوعات
25515: کل بازدید
175 :بازدید امروز
آرشیو
لوگوی خودم
چگونه می توانم تو را ببخشم ؟ - دست نوشته های یک لاک پشت
جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
عکس رفقام
رفقام
حضور و غیاب
آوای آشنا
طراح قالب