تنش می لرزید . مردم همه به جای خود میخکوب شده بودند . برای بار چندمین صدایش را بالا برد : و آیا این کتاب دینی شما نیست از آن فراری هستید ؟ آیا این امانت خدا و رسول خدا در نزد شما نیست ؟ وای بر شما خیانت کاران و آتش بر شما باد . حتی از خواندن آن فراری هستید . پس چگونه نام خود را مسلمان می گذارید . خداوند بر شما رحم کند .
سپس از بالای تریبون پایین آمد . در حالیکه تمام بدنش می لرزید . مردم راهی برای او باز کردند تا عبور کند . حالیکه همه از ترس رنگشان پریده بود . وقتی که به انتهای سالن رسید دستش را بالا برد و زیر لب گفت : این است آیه هایی از خداوند ، باشد که تفکر کنید .
و رعد و برقی عظیم و مهیب رخ داد و باران به بارش گرفت . مرد پشت ابرها مخفی شده بود .
شلمان !!
|